این خبر فوری که رسانههای «هژمون» از ترس آسیبرسیدن به آگاهی مخاطبان (بهویژه عرب) و فروریختن روایت غالبشان منتشر نکردند، از این قرار است: تعداد زیادی از مخالفان ایرانی، موضع سیاسی مخالف خود با نظام ایران را کنار گذاشته و تجاوز اسرائیل به ایران را محکوم کردهاند.
در پلتفرمهای شبکههای اجتماعی و سایتهای خبری که شاید «گمنام» تلقی شوند، فعالان مدنی، حقوقدانان و روشنفکرانی را مییابیم که در تمام مسیر سیاسی خود پیوسته منتقد نظام ایران بودهاند. اما از همان روز اول حمله اسرائیل به ایران، آنها مخالفت مطلق خود را با وحشیگری صهیونیستی اعلام کرده و صف خود را مشخص نمودند: «اسرائیل، و پشت سرش آمریکا، این محور استعماری، دشمن ماست. مسائل ملی که شامل اختلافات سیاسی است، در “داخل” حلوفصل میشود.»ایرانیان در کنار یکدیگرند. رویداد کنونی، جنگ است. مسئله ملی بر میهنپرستان حکم میکند که جنگ را رد کرده و دشمنان «خارجی» را دفع کنند. گویی میگویند: «جنگ که تمام شد، به مسائل معلق و بحرانی داخلی بازمیگردیم.»اینگونه است که مواجهه با جنگ، اولویتدادن به منافع ملی را به عنوان ضرورتی مرحلهای، بر آنچه به ابتذال «مسئله ملی» نامیده میشود – یعنی ساختار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نظام – لازم میگرداند.دشمنی کمینکرده در «خارج» وجود دارد که میخواهد به مرزها یورش ببرد، تأسیسات و مراکز تمدنی را ویران کند؛ نیروهای ویرانگر میخواهند خرابی را در تهران گسترش دهند و آن را از یک برنامه حاکمیتی به میدانی از ویرانهها تبدیل کنند.
حمید دباشی، استاد ادبیات تطبیقی و مطالعات ایرانی دانشگاه کلمبیا در شهر نیویورک
پیامی که حمید دباشی نوشت
پیامی که حمید دباشی نوشت و مانند آتش در انبار کاه در صفحات شبکههای اجتماعی منتشر شد، همه چیز را خلاصه میکند. دباشی تنها از جانب خودش سخن گفت؛ پیامش را به تنهایی امضا کرد، اما میتوانیم از کلمات او – او که نظریهپردازی تواناست – برای توصیف موضع مخالفان ایرانی در قبال جنگ امروز استفاده کنیم.
مخالفان ایرانی، آن نظریات کهنه را که به درهمتنیدگی و همراهی بین «مخالف» داخلی نظام خود و نیروهای خارجی مخالف نظام دعوت میکنند، به دور افکندند. اسرائیل و آمریکا نیروهای مخالف نظام نیستند، بلکه نیروهای استعمارگر هستند، و با استعمارگر دست دوستی داده نمیشود… و آنها با کمک و یاری استعمارگران از نظام کنونی رها نخواهند شد.آنها نظریه «درجه صفر» فواد عجمی حقیر را به زبالهدان انداختند؛ آن نظریه منحطی که استعمار را به «هیئتهای تبلیغ دینی» (گویی هیئتهای تبلیغ دینی پدیدهای بیطرف و بیگناه هستند) تشبیه میکند و بشارت میدهد که «رویای آمریکایی» پس از پیروزی استعمار محقق خواهد شد؛ استعماری که ملتها را از وضعیت «آشفتگی و توحش» به وضعیت «آمادگی» برای «تمدن»، یعنی «درجه صفر» منتقل خواهد کرد.
این درجه از لحاظ اخلاقی پایین است. معتقدان به این نظریه که با گستاخی از ریشهکن کردن بلای «توحش» از ملتها سخن میگویند تا برای انتقال به مرحله «دموکراتیک» آماده شوند، منظورشان لیبرالیسم سختی است که فاجعه را طولانی کرده، آن را ریشهدار ساخته و با تنها بمب زینت میدهد.حمید دباشی، که پیش از این نیز بیمایگی نظری و سقوط اخلاقی فواد عجمی و امثال او را – که به قول خودش «مخبران محلی» بودند – نشان داده بود، امروز در کنار کشورش ایستاده و تجاوز صهیونیستی را محکوم میکند.
متن نامه حمید دباشی
او در نامهای سرزنشآمیز در خصوص حمله رژیم صهیونی چنین نوشت:
« تجاوز نظامی رژیم پادگانی حاکم بر فلسطین اشغالی به خاک مقدس ایران آخرین ورق تاریخ نکبتبار کیان صهیونی کودک کش سرزمین ربایِ اسراییل است— ملت ایران با هر عقیده و مرام سیاسی، سرزمین نیاکانشان را از جان شیرین مهمتر میدانند— حاکمیت ملی ما مردمِ ایران ارث پدری جمهوری اسلامی یا نظام وطن فروشِ پهلوی نبوده و نیست — به تک تک آحاد ملت ما متعلق است — ایران سرزمین ما ملت ایران است— ملک موروثی هیچ دولت و ایدئولوژی حاکم و محکومی نیست — اختلافات داخلی میهن ما به خود ما مربوط است — ننگ ابدی ملت ما بر وطن فروشانِ خائنی مثل رضا پهلوی وخانواده بیشرف و آبروی اوست که با فرصتطلبی ابلهانه کشتارِ مردم ما را توسط دولتننگین بیریشه و اعتبار اسرائیل توجیه میکند— نظام ستمشاهی پهلوی هزار بار به زباله دان تاریخ میرود — یکبار بعد از انقلاب ملت ایران در بهمن ٥٧ و ٩٩٩ بار دیگر که هر بار رضا پهلوی مخبط و اعوان و انصارش لام از کام باز میکنند — ملت با فرهنگوفرهیخته ما دوست ودشمنش را بوضوح میبیند ومیشناسد — از این آزمون تاریخی هم همین ملت با سرافرازی وپیروزی بیرون خواهد آمد! تمامیت ارضی ایران و استقلال و حاکمیت ملی مردم ایران چراغ راه گذشته وحال و آینده ملت وفرهنگ ومدنیت ماست! / حمید دباشی . ۲۶ خرداد ۱۴۰۴” »
حمید دباشی درِ رویاهای نتانیاهو را محکم میبندد؛ نتانیاهو که آرزو دارد نخبگان ایرانی انقلابی داخلی را رهبری کنند تا نظام را سرنگون سازند و – آنگونه که «روشنفکران عرب» دوست دارند – در سمت راست پادشاه/شاه بنشینند.هر کسی که حمید دباشی را میشناسد، از این موضع او تعجب نخواهد کرد. آیا نویسنده کتاب «آیا غیر اروپایی میتواند بیندیشد؟»، از پروژه اروپا و «استعمار نوین» – به تعبیر دریدا، یعنی اسرائیل – حمایت خواهد کرد؟
ننگ ابدی
حمید دباشی، رضا پهلوی و خانوادهاش را «خائن» مینامد. برای دباشی، این وطنفروشان، همان استعمار نیابتیاند.
حمید دباشی یک منتقد ادبی و نظریهپرداز در حوزههای دانش اجتماعی است که به نظریه فرهنگی میپردازد. میتوان او را به راحتی در مکتب واسازی استعمار (Deconstruction of Colonialism) قرار داد، درست مانند گایاتری اسپیواک، ادوارد سعید و دیگران.صفت «خیانت» که دباشی به پهلوی نسبت میدهد، به معنای رایج خیانت – یعنی عدم صداقت و وفاداری – نیست، دلالت آن فراتر از معنای اخلاقی مستقیم رفته و بار سیاسی و فرهنگی پیچیدهتری را با خود دارد، هرچند دباشی واژه «ننگ ابدی» را با شماتت آشکاری نسبت به پهلوی به کار میبرد. «خائن» در فرهنگ لغت دباشی، یکی از نسلهای فعال در «استشراق نوین» (Neo-Orientalism) محسوب میشود.
شاید «خبرچین محلی» برادر ناتنی «خائن» باشد، در حالی که نهادهای اطلاعات مرکزی، مراکز پژوهشی غربی و رسانههای هژمونیک، نقش مادر و پدر آن را ایفا میکنند.وظایف «خبرچین محلی» متعدد است و میتواند اشکال متنوعی به خود بگیرد: او میتواند تبلیغات ارزان را تکرار کند و بدین ترتیب بازتابی از صدای غرب باشد که روایت آن را میپذیرد. او همچنین میتواند گفتمانی انتقادی نسبت به کشور یا نظام خود تولید کند. اما «انتقادی» بودن او مشکوک است، چرا که با منطق سلطه هماهنگ بوده و درها را به روی مداخله غرب میگشاید.با این حال، «خائن» – و منظور اینجا رضا پهلوی است – فراتر از «بازنمایی» واقعی استعمار میرود؛ او خودِ استعمار به زبان کشورش است. اگر «خبرچین محلی» خیالپردازی غربی را تقلید میکند و همچنان به اروپا به عنوان یک اسطوره و یک مرکز دلبسته است، «خائن» از نظر دباشی، ساختار است، نه صرفاً بازنمایی.
آن «شرقشناسی» که ادوارد سعید دربارهاش نوشت، قالبی جامد و در خود خفته نیست، همانطور که دباشی اشاره میکند.در حالی که سعید مشغول «بازنمایی» و واسازی «بازنماییشده» – یعنی تصویر «دیگری»، همان شرق، به عنوان امری جادویی، عجیب و غریب و شگفتانگیز آنگونه که غرب تصور میکرد – بود، دباشی نشان میدهد که ما در مرحلهای قرار داریم که دیگر از ساختار سنتی شرقشناسی فراتر رفتهایم و اکنون باید ساختارها را واسازی کنیم. ما در مرحله سرمایهداری متأخر هستیم، «جایی که نظامیگری تهاجمیتر با هژمونی امپریالیستی همراه است. دیگر شاهد تشکیلات انضباطی مستمر شرقشناسی نیستیم، در مرحلهای که ادوارد سعید به خوبی آن را تشخیص داد.»دباشی از همان فرض بنیادی ادوارد سعید آغاز میکند: اینکه دانش، معصوم و بیطرف نیست، بلکه شکل میگیرد، همانطور که خود بخشی از نظام قدرت را تشکیل میدهد. با این حال، آنچه دباشی پیشنهاد میکند، هدفگیری مستقیم این قدرت/دانش است؛ یعنی حمله به ساختار آن، به جای دنبال کردن ردپایش و تحلیل سایهاش.
فشار سهمگین اکنون
شاید آنچه دباشی را از همنسلانش که امانتدار میراث ادوارد سعید هستند متمایز میکند، آگاهی اوست که بر «اکنون» متمرکز است؛ «اکنون» به عنوان واقعیتی جاری که باید به عمق آن نفوذ کرده و با آن درگیر شد.تمرکز دباشی بر «لحظه» و «اکنون»، یادآور نتیجهگیری فوکو در مقالهاش «روشنگری چیست؟» است که در آن به همان سؤالی پاسخ داد که پیش از او کانت مطرح کرده بود. فوکو مدرنیته را جستجوی پیگیرانه «اکنون» تعریف کرد. عنوان فرعی این بخش نیز برگرفته از یکی از عناوین فرعی مقاله بلند دباشی با نام «آیا اروپاییها مطالعه میکنند؟» است.با این حال، دباشی افکار و نظرات «روشنگری» را از کانت تا وبر نقد کرده است. او کانت را مسئول آن دوگانگی میداند که شرقشناسی نقشهاش را بر اساس آن ترسیم کرد: اروپاییها سوژه/شناسنده دانا، و ما «رنگین پوستها» ابژهی/موضوع شناخت هستیم. پس، شرقشناسی ابزارها و در نتیجه، استعمار نیز تغییر کردهاند.
استعمار در عصر نوین
به باور دباشی، استعمار وارد مرحله جدیدی از شرقشناسی شده است. گفتمان آن نرم شده، نه تنبیهی، آنگونه که سعید آن را رصد کرد. اما این نرمی در ذات خود سلطهگرانه است، درست مانند گفتمان تنبیهی در شرقشناسی کلاسیک/سنتی.به همین دلیل، دباشی به واسازی ساختارها و نهادهای معرفتی فرا میخواند که گفتمان شرقشناسی را تولید و مشروعیت میبخشند؛ نهادهایی مانند دانشگاهها، مراکز تحقیقاتی، سازمانهای بینالمللی و رسانههایی که از «خبرچینهای محلی» همدست با استعمار استقبال میکنند. اینها درهای خود را به روی بیاستعدادها و بیکفایتهایی میگشایند که چاپلوسی اروپاییها را میکنند، با آنها مانند یک اسطوره رفتار کرده و در نشر پروپاگاندای غربی در میان جوامع خود غرق میشوند.در مرحله پسا شرقشناسی، بازنمایی «دیگری» مطابق با آنچه دباشی آن را «رقابت/ستیزه داخلی» مینامد، صورت میگیرد. مراکز قدرت «بدون چهره مشخص» شدهاند و «الگوهایی از دانش و شناخت را با همان میزان ناپایداری تولید میکنند.»«رقابت داخلی» نوعی از «شناخت/دانش» را فراهم میآورد که یکبار مصرف تولید شده و سپس دور انداخته میشود، درست مانند چنگال پلاستیکی یکبار مصرف. دباشی میگوید: «این دانش سریع و فوری است»، مانند سرویس خبر فوری که مراکز تحقیقاتی برای توجیه استعمار و تأمین قدرت لازم برای حکومت تولید میکنند.برای مثال، میبینیم که چگونه دلایل حمله به عراق با آنچه در مورد افغانستان گفته شد، متفاوت بود؛ و همچنین «آنچه میتوان در مورد ایران» در صورت اراده به حمله به آن گفت.بنابراین، دانشی که استعمار برای توجیه حملات خود به آن متوسل میشود، دیگر مانند گذشته یکسان نیست، زمانی که شرق همان مکان جادویی، جذاب و عجیب و غریب بود.
دعوتی به تفکر: آیا غیر اروپایی میتواند بیندیشد؟
مقاله حمید دباشی با عنوان «آیا غیر اروپایی میتواند بیندیشد؟» که در سال ۲۰۱۳ در وبسایت «الجزیره» منتشر شد و سپس به کتابی با همین نام گسترش یافت، اثری زلزلهوار بود.این مقاله که برای مخاطبان غیر اروپایی نوشته شده بود، راه خود را به میان فیلسوفان برجسته اروپایی همچون اسلاووی ژیژک و والتر مینیولو باز کرد.دباشی این مقاله را در اوج «بهار عربی» نوشت؛ دورهای که آن را «لحظهای تاریخی» میدانست. او معتقد بود این لحظه، زمینه را برای آنچه «جغرافیای رهایی» نامید فراهم کرده است، جایی که عرب (بهطور مشخص) خود را از نو تصور میکند.«بهار عربی»، «جنبش سبز» در ایران، اعتراضات وال استریت و تظاهرات اسپانیا، همگی مسیرهای اعتراضی خشمگینانهای بودند که از دید دباشی، به انقلابی کردن این لحظه و درهمشکستن دوگانگیهای بتگونهای مانند «غرب و شرق» و «غرب و اسلام» کمک کردند.
چرا اروپا باید از ایده خودش فراتر رود؟
دباشی تأکید میکند و در هر صفحه به خوانندهاش یادآور میشود که باید از ایده اروپا فراتر برویم. او که پاسخهایی اروپایی به مقالهاش دریافت کرده بود (مقالهای که مخاطبش غیر اروپاییها بودند)، اعتراف کرد که این پاسخها به او نشان دادند ایرادی ساختاری در ترکیب ذهن فلسفی اروپایی وجود دارد. آن ایراد این است که این ذهن قادر به درک و خواندن افکار دیگران نیست.او معتقد است این ذهنی خودمحور است که تصور خود را معیاری برای دیگران قرار میدهد و تمایلی به شنیدن ندارد. دباشی میپرسد: «چرا عطسه موزارت موسیقی کلاسیک تلقی میشود، در حالی که موسیقی آفریقایی در رده “فرهنگ قومی” قرار میگیرد؟»دباشی اصرار دارد که اروپا یک «ایده» است و با فانون و سعید موافق است که اروپا ساخته جهان سوم است. این اروپایی که بر پژوهشهای مؤسسات مطالعات منطقهای تکیه میکند و فرهنگها را بهصورت قومی دستهبندی میکند، تمامی فرهنگهای خارج از خود را محلی میبیند، در حالی که فرهنگ محلی خودش را جهانی جلوه میدهد.دباشی که از «بهار عربی» استقبال کرده بود، نظریه باختین را برای توصیف «انقلابهای عربی» وام گرفت؛ او ادعا کرد این انقلابها با روایتی دارای «پایانهای باز» (مشابه نظریه باختین در رمان) متمایز میشوند، و نه قهرمانی «هومری» مانند آنچه در مورد عبدالناصر بود.پیش از این، دباشی نیز خواستار فراتر رفتن از ایده اروپا شده بود، بهویژه با توجه به اینکه – همانطور که آن زمان آشکار کرد – «اروپای امروز مرده است.»
دعوتی به خودنگری و گفتگو
پرسش دباشی «آیا غیر اروپایی میتواند بیندیشد؟» در واقع دعوتی است به اروپاییها برای بازنگری در تفکرشان، تا تفکرشان ابتدا درباره خودشان انتقادی باشد. سؤال او همچنین تأکیدی است برای غیر اروپاییها که آنها توانایی تفکر و عمل دارند و صاحب گفتمان خاص خود هستند.به این ترتیب، دباشی ایدهای بسیار جذاب را مطرح میکند که به شرط اساسی کسانی متمایل است که خواهان جهانشمولیای هستند که مدرنیته و «روشنگری» به آن فرا خواندهاند؛ او از اروپایی میخواهد که از «اروپاییگری» (بهعنوان یک ایرانی) دست بردارد و نزدیکتر شود تا با او «فلسفهورزی» کند.دباشی مینویسد: «وقتی همه ثروتمندان برای زندگی بر ماهواره به بهشت میروند و ما رنجدیدگان را در این سیاره رها میکنند… امیدوارم از این جایگاه، احمد شاملو، ناظم حکمت، و محمود درویش را به آنها بیاموزم، به پاس آنچه از هایدگر و دریدا آموختهام.»«قصد دارم از فیلسوفان اروپایی دعوت کنم تا این شاعران را بخوانند، نه از دریچههای غریبنگارانه شرقشناسی یا مطالعات منطقهای، بلکه از طریق همان زاویه دید صمیمی و دقیق که با آن به فلاسفه خودشان نزدیک میشوند…اگر شاملو را بخوانند، بهتر میتوانند حرفهای هایدگر درباره ریلکه را بفهمند، و اگر با درویش آشنا شوند، لنگستون هیوز و جیمز بالدوین را کاملاً متفاوت درک خواهند کرد.»
آمریکا علیه ایران: سایه شبحوار جنگ
«خائن» رضا پهلوی، از دیدگاه دباشی، تنها وارث متکبر کسانی است که با غرب از این منظر تعامل میکنند که غرب، خود ذاتاً متکبر و امپریالیستی است.درست شبیه «خبرچین محلی»، اما اندکی فراتر از او، زیرا او «حاکم مورد انتظار» است و نه صرفاً یک کارگر ساده در معادن دانش. پهلوی خود را به عنوان امتدادی از دموکراسی غربی معرفی میکند که مدرنیته «هژمونیک» آن را به رسمیت شناخته و حمایت میکند.پس از حمله آمریکا به عراق و زمانی که شبح جنگ شروع به تعقیب سایر کشورها، از جمله ایران، کرد، حمید دباشی مقالهای با عنوان «اندیشیدن فراتر از حمله آمریکا به ایران» (۲۰۰۷) نوشت.امروز که این مقاله را میخوانیم، آن را بسیار بهروز و معاصر مییابیم، گویی همین الان نوشته شده است، چرا که کاملاً با لحظه کنونی مطابقت دارد. دباشی در آن مقاله هیچ تفاوتی بین آمریکا و اسرائیل قائل نشد و نوشت: «ضرورت عدم تعامل با تلاقی امپریالیسم و استعمارگری (یعنی آمریکا و اسرائیل) برای برانگیختن جنگها در جهان، به عنوان دو موضع سیاسی مجزا و دو موجودیت جداگانه، بلکه تقلیل آنها به یک محور واحد از تروریسم دولتی است که هدف آن سلطه بلامنازع جهانی است.»دباشی از همان زمان متوجه شده بود که تهدید به خشونت بهتر از خود خشونت عمل میکند؛ اینکه حالت جنگ مؤثرتر از خشونت واقعی، یعنی خود جنگ است.
تهدید آمریکا به آغاز جنگ علیه ایران، در آن زمان، میتوانست ایران را در حالت ترس نگه دارد و در نتیجه، هژمونی را حفظ کند. اما هنگامی که کاخ سفید در تصمیمگیری برای ورود به جنگ با ایران تردید نشان داد، کسانی بودند که «عمو بوش» را با دانش و گفتمان لازم تجهیز کردند؛ نه فقط برای شروع جنگ با ایران، که برای ساختن ایدئولوژی و روایتی که به محور نابودی امکان دهد آنها را در سطح جهانی تعمیم دهد. او آقای ولیرضا نصر است، کسی که در بخش امور ملی ارتش آمریکا به کارکنان ارتش «مسائل اسلامی» را آموزش میدهد و صاحب دو نظریه «هلال شیعی» و «بیداری شیعی» است.با «خبرچین محلی»، جدال دیالکتیکی درون و بیرون که حمید دباشی به آن میپردازد، کامل میشود. همدستان استعمارگر وجود دارند؛ کسانی که خدمات خود را در ازای پول ارائه میدهند.فاجعه تنها در جنگ روانیای نیست که محور تروریسم به راه میاندازد، بلکه در تولید معرفت و تجهیز این محور به آن است تا بر آن تکیه کند و جنگهای خود را «علیه اعراب و مسلمانان آغاز کند، در حالی که به آنها میگوید برای نجاتشان از شرارتهایشان به سوی آنها آتش میگشاید.»
باقی ماندن کشورها در حالت آمادهباش دائمی، و تبدیل ترس و برانگیختن جنگ به عالیترین وضعیت در زندگی ما، شکلی از جنگهای نرم است. اینها جنگهای مدرن هستند، و اینکه لحظه کنونی از لحاظ زمانی «مدرن» است، نه تنها رضا پهلوی را یک خائن میسازد، بلکه او را به شبحی کهن، لاغر و بیخطر تبدیل میکند که به او جز «ننگ ابدی» برای گذشتهای مرده، که قهرمانش هنوز باور نکرده مرده است، گفته نمیشود.
منبع : آخرین خبر