رامبد جوان: فعلاً نمیخواهم با تلویزیون کار کنم؛ پرسیدند که «می‌آیی؟» گفتم «خیر» / از شهریور ۱۴۰۱ که همه چیز تحت‌تأثیر قرار گرفت؛ قطعا من در آن دوران به این فکر نمی‌کردم که یک برنامه کمدی بسازم

به گزارش مجله خبری آلما به نقل از
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
ایسنا: رامبد جوان هفت سال پس از «قانون مورفی» سراغ کارگردانی یک فیلم جدید رفت؛ فیلمی که خودش از نقطه صفر آن را کلید نزده بود و در روزهایی که قصد جدی برای فیلمسازی نداشت، یک تماس تلفنی از نوید محمدزاده پای او را به ماجرای «زود پز» باز کرد. او حالا این فیلم را بهترین و پخته‌ترین کارش می‌داند.
 
 «زود پز» با بازی نوید محمدزاده و محسن تنابنده به عنوان بازیگران اصلی، ماجراهای یک خانواده را در دوران موشک‌باران تهران روایت می‌کند که پس از یک هفته اکران در سینماها، حدود ۴۲ میلیارد تومان فروش (تا بامداد چهارشنبه، ۲۵ مهرماه) داشته است.
 
کارگردان این فیلم معتقد است: فیلم‌هایی از جنس «زود پز» بخاطر روایت برخی اتفاق‌های تلخ مملکت در قالب کمدی، مثل تراپی عمل می‌کنند.
 
جوان که این روزها در تدارک تولید پروژه «کارناوال» برای پخش از شبکه نمایش خانگی است، در گفت وگویی از سختی‌ها و شیرینی‌های ساخت «زود پز» گفت. او با اشاره به اینکه در شرایط فعلی سینما دیگر هر کسی به راحتی نمی‌تواند فیلم بسازد بیان کرد، خرج سنگین تولید فیلم چنان عجیب و ترسناک است که تقریبا برای همه نتیجه‌ای جز این باقی نمانده که تنها راه برگشت سرمایه در سینما ساخت فیلم کمدی است.
 
مشروح این مصاحبه را در ادامه می‌خوانید:
 
در تیتراژ فیلم «زودپز» ایده اولیه به نام تورج اصلانی است، نویسنده مهدی نادری، سرپرست نویسندگان محسن تنابنده و بازنویسی نهایی هم برعهده ابوالفضل کاهانی است و شنیده می‌شد که قرار بوده این پروژه توسط گروهی دیگر ساخته شود. چطور شد که شما سراغ ساخت «زودپز» رفتید؟
 
به نظرم درست‌تر این است که هر آنچه از این پروژه به قبل از ورود من مربوط می‌شود را از تهیه‌کننده فیلم آقای سهراب‌پور بپرسید چون به طور طبیعی من فقط از جایی که خودم وارد پروژه شدم را می‌توانم تعریف کنم. شروع ماجرا هم این بود که یک شب نوید محمدزاده و بعد هم آقای سهراب‌پور تماس گرفتند و از من دعوت کردند که برای ساخت فیلم به آن‌ها ملحق شوم. من یک سال و نیم بود هیچ کاری نکرده بودم. از تیرماه ۱۴۰۱ که «خندوانه» تمام شد و آن را تحویل دادم و بعد هم از شهریورماه همان سال که اوضاع به هم ریخت و همه چیز دچار التهاب شد، کار نکردم تا به این تماس رسیدم. واقعیت این است که برنامه‌ای هم برای کار کردن نداشتم و درصدد راه‌اندازی پروژه‌ای نبودم. آقای سهراب‌پور فیلمنامه را برایم فرستادند، خواندم، گپ و گفتی با ایشان داشتم و ابتدا درخواستم این بود که فیلمنامه حتماً بازنویسی شود و بعد به گروه اضافه شدم. اندک تغییراتی را در کاراکترها ایجاد کردیم، گریم‌ها و لباس‌ها دچار تغییراتی شدند و کار را شروع کردیم.
 
یک شب نوید محمدزاده و بعد منصور سهراب‌پور تماس گرفتند و دعوت کردند که برای ساخت «زودپز» به آن‌ها ملحق شوم. من یک سال و نیم بود هیچ کاری نکرده بودم و برنامه‌ای هم برای کار کردن نداشتم. اما وقتی فیلمنامه را فرستادند و آن را خواندم، از موقعیت بامزه و درعین حال تلخ داستان خوشم آمد.
 
من و محسن (تنابنده) برای بازنویسی متن به چند نویسنده‌ فکر کردیم از جمله ابوالفضل کاهانی که آمد و چند سکانس اولیه را نوشت. دیدیم بانمک شده، بنابراین با نظارت محسن (تنابنده) فیلمنامه از ابتدا بازنویسی شد و اگر اشتباه نکنم از روزی که من وارد پروژه شدم تا زمانی که فیلمبرداری را کلید زدیم فقط یک هفته طول کشید. در طول مدت فیلمبرداری هم چند بار کار را متوقف کردیم تا فیلمنامه تکمیل شود. کلا با شرایط سخت و ویژه کار را پیش بردیم اما به نظرم نتیجه خوب شده است، بخصوص آنکه یکی از دلواپسی‌های ما بجز طولانی نشدن فیلم، این بود که قصه درست تعریف شود و خُب محسن حواسش بود و من و منصور سهراب‌پور هم کنارشان بودیم.
 
چرا اینقدر با عجله کار را پیش می‌بردید، به خاطر مسائل مالی؟
 
بیشتر بخاطر خود گروه. ما نمی‌دانستیم تکمیل شدن فیلمنامه چقدر زمان می‌برد و اگر می‌خواستیم کار را کامل متوقف کنیم تا فیلمنامه تمام شود، اعضای گروه می‌رفتند؛ به هر حال پروژه کلید خورده بود و با چنین توقفی ممکن بود تهیه‌کننده گروه خود را کامل از دست بدهد. مدیریت منصور سهراب‌پور روی این مسئله واقعا کار پیچیده‌ای بود؛ اینکه بتوانی پروژه‌ات را پیش ببری و در عین حال گروهت را حفظ کنی و فیلمت هم در جریان باشد، آن هم با هزینه‌های عجیب و غریبی که این روزها وجود دارد کار بسیار سختی است.
 
در این تغییرات و بازنویسی فیلمنامه مشکلی برای پروانه ساخت ایجاد نشد؟
 
چرا، ابتدا مشکل جدی پیدا کردیم چون تغییرات زیادی در متن ایجاد شده بود درواقع کلیت داستان از متن قبلی باقی مانده بود و مقدار زیادی از جزئیات و پرداخت تغییر کرد اما در نهایت حل شد و به عنوان کسی که به این گروه اضافه شدم، می‌توانم بگویم آنچه را الان ساخته شده، نسبت به آن چیزی که ابتدای کار خواندم خیلی بیشتر دوست دارم؛ البته روزی که قبول کردم در این پروژه حضور داشته باشم قطعاً آن را دوست داشتم که پذیرفتم چون موقعیت خیلی بامزه‌ای در فیلمنامه وجود داشت در عین اینکه تلخ هم بود.
 
داستان فیلم برای من که دوران جنگ را تجربه کرده‌ام، شاید به شکلی دیگر اهمیت داشته باشد. کاملا به یاد دارم که زمستان سال ۱۳۶۶ صدام موشک زدن به تهران را شروع کرد و اگرچه تا قبل از آن اتفاق‌های دیگری هم می‌افتاد اما اینکه ناگهان تهران موشک‌باران شد، برای من خیلی ترسناک بود. هیچ وقت آن روزها را یادم نمی‌رود؛ وقتی موشک از مرز کشور رد می‌شد آژیرها به صدا در می‌آمدند، حساب می‌کردیم که حدود ۱۰ دقیقه طول می‌کشد تا موشک‌ها برسند و در همان زمان همه به زیرزمین پناه می‌بردند و بعد آن صدای مهیب انفجار را می‌شنیدیم.
 
وقتی آژیر سفید را می‌زدند همه به پشت بام‌ها می‌رفتیم. ساختمان‌های شهر کوتاه بود و از روی یک ساختمان سه طبقه می‌شد خیلی از نقاط شهر را دید. حدس می‌زدیم نقطه‌ای که زده شده کجای شهر است و یکی از ترسناک‌ترین لحظاتی که تجربه کردم این بود که فهمیدیم موشک به خانه‌ای خورده که در آن جشن تولد بچه‌ای بود. اتفاق بدتر هم این بود که وقتی موشک به جایی می‌خورد، نصف یک کوچه از بین می‌رفت و چندین خانه به طور کامل با هم تخریب می‌شدند، به همین دلیل با وجود تمام این تلخی‌هایی که مملکت پشت سر گذاشته و من هم در آن حضور داشتم و ترسش را جزء به جزء چشیده‌ام، برایم جالب بود که بعد از این همه سال یک نگاه کمدی به آن اتفاق‌ها داشته باشیم. انگار یک تراپی است که می‌گویی بیاییم آسیب‌های روحی و روانی را که همه تجربه کرده‌ایم، از زاویه‌ای دیگر نگاه کنیم و کمی به آن بخندیم – البته نه به معنای تمسخر- و با این نوع نگاه بود که کل این قصه برایم جذاب شد.
 
فیلم در کنار صحنه‌هایی که مربوط به جنگ و موشک‌باران است، لحظات نوستالژیک بسیار زیاد و ملموسی از دهه ۶۰ را نشان می‌دهد؛ از آهنگ‌ها و موسیقی گرفته تا مینی‌بوس سواری و در خیابان دنبال ماشین عروس رفتن. از آنجا که در این سال‌ها قصه‌های کمدی بر بستر روزهای جنگ و پس از آن، زیاد روایت شده و به فیلم‌های متعدد و پرمخاطبی مثل «هزارپا» یا «فسیل» می‌توان اشاره کرد، وقتی فیلمنامه را می‌خواندید چقدر برایتان مهم بود که «زود پز» تکراری نشود؟
 
واقعیت این است که اگر یک روز می‌خواستم به این فکر کنم که برای فیلم بعدی‌ام چه قصه‌ای را بسازم به احتمال خیلی زیاد به این نتیجه نمی‌رسیدم که قصه «زود پز» را تعریف کنم یعنی حتی اگر الان ایده «زود پز» را به من می‌دادند که بسازم، قطعاً بخاطر موقعیت بانمکش به آن فکر می‌کردم، ولی به احتمال زیاد انتخابم برای ساخت نبود چون شاید به این فکر کنم که الان در خودم نمی‌بینم آن دوران را بازسازی کنم؛ اما به دلیل آنکه ناگهان وارد این پروژه شدم شراط برایم متفاوت بود. این کار جوانب مثبت زیادی داشت،
 
ضمن اینکه مدتی بیکار بودم و هیجان کار کردن هم در من وجود داشت، پس ترغیب شدم که «زود پز» را بسازم. این فیلم تیم بسیار خوبی داشت، از خود منصور سهراب‌پور به عنوان تهیه‌کننده‌ای بسیار حرفه‌ای و مدیر تا دیگر عوامل درجه یکی که سر کار بودند، مثل سارا سمیعی (طراح لباس)، کامیاب امین عشایری (طراح صحنه)، مرتضی نجفی (مدیر فیلمبرداری)، حسن ایوبی (تدوینگر)، امیر توسلی (موسیقی)، آروز حلاجی (طراح گریم)، مهران ملکوتی (صدابردار)، علیرضا علویان (طراح صدا) و بقیه عوامل که همگی یک مجموعه خوب را تشکیل داده بودند. همچنین باید از گروه کارگردانی نگار جنیدی، دانیال غفارزاده، مهران اکبری، پیمان عزتی و محمد سقازاده و نیز سهیلا کاشفی (منشی صحنه) تشکر کنم. وقتی آن‌ها را کنار هم می‌بینی با خودت می‌گویی حتماً با این تیم می‌شود کار خوبی انجام داد چون همه کار خود را خوب بلدند.
 
علاوه بر تیم پشت دوربین، تیم بازیگری فوق‌العاده‌ای هم داشتم. دو بازیگر درجه یک (نوید محمدزاده و محسن تنابنده) جلوی دوربین بودند که هر دو دوست خوب و رفیق من هستند اما نکته مهم‌تر درباره آن‌ها، این بود که حضور نوید و محسن کنار هم یک ترکیب تازه‌ است و ساخت فیلم با این ترکیب برای تو به عنوان کارگردان جذاب و هیجان انگیز است. بجز این دو، بازیگران دیگر هم عالی و حرفه‌ای بودند مثل گلاره عباسی، شیرین اسماعیلی، ساقی حاجی‌پور، روزبه حصاری، میسا مولوی و همینطور محمود جعفری که یکی از درجه‌ یک‌ترین بازیگرانمان بود و من از اخلاق، روحیه حرفه‌ای، رعایت جزئیات و بازیگری‌ او کِیف کردم.
 
به عنوان کارگردان قدر زحمت همه آن‌ها را می‌دانم و تشکر می‌کنم. در مجموع آنقدر همه چیز در این پروژه کنار هم درست چیده شده بود که به نظرم رسید باید آن را انجام دهم به همین دلیل درباره احتمال تکراری بودن داستان، می‌توانم این را بگویم که با توجه به شرایطی که توضیح دادم، وقتی وارد پروژه شدم این نگرانی را نداشتم که فیلم تکراری شود. به هر حال این ماجرا بخشی از تاریخ ماست و هزار جور دیگر هم می‌توان آن را ساخت. اینکه چهار تا پیکان و فُکُل نشان دهیم قصه تعریف کردن نیست، این‌ها صرفاً اِلمان‌های بصری یک دوران هستند. آنچه اهمیت دارد قصه‌ای است که تعریف می‌کنیم و از آنجا که موضوع ما هم دقیقاً در اسفند سال ۶۶ بود با حضور یک تیم حرفه‌ای همه چیز با جزئیات رعایت شد.
 
حضور نوید محمدزاده و محسن تنابنده کنار هم یک ترکیب تازه‌ است و این ترکیب برای کارگردان جذاب و هیجان انگیز می‌شود. بجز این دو، بازیگران دیگر هم عالی و حرفه‌ای بودند مثل محمود جعفری که یکی از درجه‌ یک‌ترین بازیگران ما بود و من از اخلاق، روحیه حرفه‌ای، رعایت جزئیات و بازیگری‌ او کِیف کردم
 
این درست که می‌گویید همه چیز چیده شده بود، ولی وقتی رامبد جوان به گروه اضافه شد قطعاً باید ویژگی‌هایی را از خودش به کار اضافه کرده باشد تا امضای او را بتوان در فیلم دید.
 
جواب دادن در این زمینه خیلی سخت است چون هر کدام از ما وقتی وارد جریانی می‌شویم حال و احوال خود را هم به آن وارد می‌کنیم. همه ما یک نگاه و یک جنس سلیقه داریم که قطعاً به کارمان اضافه می‌شود؛ مثلاً معلق زدن ماشین چیزی بود که در سناریو اصلاً وجود نداشت و سر صحنه آن را طراحی کردم. آقای سهراب‌پور یک تیم گذاشتند که به صورت کاملاً حرفه‌ای و فیزیکی این چرخش ماشین انجام شود. خیلی هم برای این بخش نگرانی وجود داشت که سرِ بچه‌های بازیگر به سقف ماشین نخورد و آن‌ها را با کمربند به صندلی فیکس کردیم و بعد چرخش را انجام دادیم. نوید و محسن طوری بازی کردند که انگار در صندلی رها هستند و می‌چرخند. این سکانس اجرای خوب و جذابی داشت و فرید ناظر فصیحی خیلی اثرگذار بود. همینطور محسن روزبهانی که انفجار تعمیرگاه را خیلی خوب درآورد.
 
یکی از ویژگی‌های قابل توجه فیلم که در برخی نقدها هم به آن اشاره شده، فضاسازی دقیق از دهه ۶۰ است مثل خیابانی که پر از ماشین‌های قدیمی است. این سکانس‌ها چطور پیش رفتند؟
 
واقعا کار سختی بود و به همین دلیل معتقدم باید گفت، گروه تولید “طفلکی” فیلم برای طراحی و اجرای جزئیات خیلی زحمت کشید. ‌ ما باید در سریع‌ترین و هوشمندانه‌ترین حالت و در شرایطی که هزینه‌ها در پرخرج‌ترین شکل خود بودند، عمل می‌کردیم. برای آن سکانسی که اشاره شد، تصور ما این بود که به خیابان ایتالیا (در مرکز تهران) می‌رویم و دو طرف آن را می‌بندیم و فیلمبرداری می‌کنیم در صورتی که برای تیم تولید واقعا سخت بود که این مسافت طولانی را چطور ببندد و بعد تازه آن را با جزئیات دهه ۶۰ بچیند.
 
خوشبختانه یک تیم درجه یک برای تهیه ماشین داشتیم که آن‌ها از دو شب قبل از فیلمبرداری، سر تا ته خیابان ایتالیا را بررسی کرده بودند و هر ماشینی را که در آنجا توقف می‌کرد با یک ماشین قدیمی جایگزین می‌کردند. روز فیلمبرداری فقط یک ماشین باقی مانده بود که صاحبش را پیدا نکردیم و روی آن چادر کشیدیم. درآوردن آن سکانس با وجود آن تعداد ماشین که کنار خیابان پارک شده بودند و تعدادی که در حال حرکت بودند کار خیلی سختی بود. ضمن اینکه مردم هم در خیابان رفت و آمد می‌کردند و کنترل جمعیت در این صحنه و نیز در سکانس‌هایی که حدود ۴۰۰ هنرور داشتیم، چالش‌های خود را داشت. برای تصویر درست این جزئیات منصور سهراب‌پور (تهیه‌کننده) و محسن صرافی (مدیر تولید) با وجود هزینه‌بر بودن این بخش از پس مدیریت کار برآمدند.
 
در ابتدای صحبت خود گفتید که درصدد ساخت فیلم نبودید، یعنی اگر نوید محمدزاده تماس نمی‌گرفت شما به این زودی‌ها نمی‌خواستید فیلم سینمایی بسازید؟
 
فکر می‌کنم بله، نمی‌ساختم.
 
به خاطر شرایط فعلی این نظر را داشتید؟
 
بله، به هر حال آدم باید انگیزه و حال و احوال و فکرش با شرایط هماهنگ باشد که بخواهد کار بزرگی انجام دهد. فیلم ساختن کار بزرگ و سختی است. ذهن من به اندازه کافی منظم نبود و در مسیر شروع پروژه‌ تازه قرار نداشت اما همین پروژه باعث شد دوباره کار را شروع کنم و نمی‌دانم اگر «زود پز» را نمی‌ساختم، الان کار می‌کردم یا نه.
 
اگرخودتان می‌خواستید بعد از هفت سال فیلم بسازید، آیا سراغ یک فیلم مفرح و به اصطلاح حال‌خوب کُن برای مردم می‌رفتید یا بر اساس فضای جامعه فیلمی می‌ساختید که متناسب با حال و احوال اتفاق‌های اخیر باشد؟ بخصوص آنکه شما وقتی فیلم «نگار» را ساختید تاکید داشتید پرداختن به قصه دختری که به دنبال گرفتن حق‌اش می‌رود برایتان اولویت داشت و این روزها پرداختن به چنین موضوع‌هایی جذابیت خود را پیدا کرده است.
 
واقعا نمی‌دانم سراغ کدام می‌رفتم. الان هم احتمال اینکه فیلمی را شروع کنم وجود دارد منتها فعلاً پروژه بزرگی به اسم «کارناوال» را می‌خواهم (برای شبکه نمایش خانگی) بسازم که یک مسابقه جذاب و عجیب خواهد شد.
 
نمی‌خواستید دوباره با تلویزیون کار کنید؟
 
فعلاً نه.
 
پیشنهادی هم نشده؟ مثلا برای «خندوانه».
 
چرا، پرسیدند که می‌آیی؟ گفتم خیر، و پیگیری دیگری هم نشد.
 
شما در مقطع «خندوانه» را تولید کردید که بعد از آن التهاب‌هایی در جامعه رخ داد. در آن مقطع نمی‌خواستید کار را ادامه دهید؟
 
از شهریور ۱۴۰۱ که همه چیز تحت‌تأثیر قرار گرفت، همه حال و احوال دیگری داشتیم و قطعا من در آن دوران به این فکر نمی‌کردم که یک برنامه کمدی بسازم.
 
ترسناک شدن هزینه‌های تولید یک اتفاق مهم امروز سینماست. در این اوضاع با خودت فکر می‌کنی در چه ژانری کار کنی و چه مدل قصه‌ای را تعریف کنی تا پولی که خرج می‌کنی برگردد؟ فکر می‌کنم همه به همین نتیجه برسند که فقط کمدی می‌تواند پول ساخت را برگرداند
 
با توجه به تغییرات پیش آمده، سخت‌گیری‌هایی که در صدور مجوز ساخت فیلم وجود دارد و نیز وضعیت کلی سینما، اگر بخواهید فیلم جدیدی بسازید، چه پیش بینی‌ای از آن دارید و سراغ چه کاری می‌روید؟
 
به نظرم الان یک اتفاق مهم در سینما عجیب و ترسناک شدن هزینه‌های تولید است، یعنی اگر همین امروز بخواهید «زود پز» را بسازید دست کم دو برابر آن باید پول خرج کنید. من گاهی عددهایی را برای بعضی کارها می‌شنوم که باور نمی‌کنم واقعی باشند. در این اوضاع با خودت فکر می‌کنی در چه ژانری کار کنی و چه مدل قصه‌ای را تعریف کنی تا پولی که خرج می‌کنی برگردد؟ فکر می‌کنم همه به همین نتیجه برسند که فقط کمدی می‌تواند پول ساخت را برگرداند. ضمن اینکه با حال و احوال امروز جامعه هم فقط همین جنس فیلم می‌تواند جواب دهد، پس سراغ کمدی می‌روی که پول برگردد؛ در حالی که یک زمان می‌شد با یک رقم جمع و جور، دوتا فیلم ساخت اما در حال حاضر چنین چیزی اصلاً شدنی نیست. البته من کلا فکر می‌کنم الان دیگر هر کسی نمی‌تواند فیلم بسازد.
 
وقتی کارنامه شما را به عنوان کارگردان مرور می‌کنیم هر کدام از کارهای شما مثل «نگار»، «ورود آقایان ممنوع» یا «اسپاگتی در هشت دقیقه» فضای خاصی داشتند. «زود پز» که با ماجرایی متفاوت به آن وارد شدید در کجای کارنامه شما جا دارد؟ آیا الان از ساخت این فیلم راضی هستید؟
 
خیلی زیاد، به نظرم «زود پز» پخته‌ترین و بهترین فیلم من است. یک اتفاق مهم برای من در این فیلم حضور یک تهیه‌کننده حواس جمع با تیم خوب بود. وقتی یک قصه خوب داشته باشی با کلی عوامل درجه یک، چیز دیگری نمی‌خواهی. ما در مسیری حرکت می‌کردیم که اگر تجربه تهیه‌کننده نبود فیلم به راحتی می‌توانست در چند مقطع، کامل متوقف شود ولی اینکه گروه را حفظ کنی، پروژه را زنده نگه داری و تمام نقایص را در طول مسیر رفع و رجوع کنی صرفاً از یک تجربه بزرگ و روحیه قوی به دست می‌آید.
 
اسم رامبد جوان روی هر فیلمی باشد و همچنین اسم محسن تنابنده که نقش‌های کمدی‌ او بیشتر در حافظه مخاطب حک شده، ممکن است این تصور را برای تماشاگر به وجود آورد که با یک فیلم تماماً کمدی روبرو خواهد شد در حالی که قرار نیست تماشاگر «زود پز» در تمام لحظه‌ها بخندد. شما که با مردم فیلم را تماشا کردید چه بازخوردی از آن‌ها گرفتید؟ راضی از سالن بیرون می‌آیند؟ اصلا مخاطبان خود را چطور به دیدن فیلم دعوت می‌کنید؟
 
لحظات زیادی در فیلم هست که صدای خنده مردم را در سالن سینما می‌شنوید ولی صحنه‌هایی هم وجود دارد که می‌تواند اشک مخاطب را درآورد چون به هر حال کلیت موضوع در آن مقطع تلخ است و نمی‌توان برای روایت قصه‌ای از آن دوران، صفر تا صد را با خنده و بشکن و بالا بنداز پیش برد و هیچ لحظه تلخی را بازسازی نکرد. ما صحنه‌هایی در فیلم داریم که براساس واقعیت هستند مثل بمباران زایشگاه که در ماجرای واقعی، از نوزاد یک روزه گرفته تا یک زن ۷۰ ساله شهید شدند. نمی‌توان از کنار این‌ها گذشت و فقط بخش‌های شوخ طبعانه را نگاه کرد. حتماً لازم است به تمام آن لحظه‌ها و کسانی که در آن روزها عزیز از دست دادند، ادای احترام شود. با تمام این‌ها تصور من این است که مردم می‌توانند با دیدن «زود پز» یک فیلم خوب ببینند که نتیجه زحمت کلی آدم متخصص در کنار هم است. «زود پز» یک فیلم سرحالِ سرپا با رعایت تمام استانداردهای امروز سینمای این مملکت است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *