زوج جوان وقتی وارد شعبه دادگاه شده و مقابل قاضی نشستند، منتظر بودند تا به آن ها اجازه صحبت اطلاعات شود دقایقی بعد قاضی رو به زن جوان که مائده نام داشت، کرد و از او خواست درباره حضورشان در دادگاه توضیح دهد. مائده که صدایش بغض‌آلود بود، گفت: اینجانب و میثم در یک کافه باهم آشنا شدیم و بعد از چند ماه دوستی به خاطر تفاهم و اهداف مشترک‌مان تصمیم به ازدواج گرفتیم. جناب قاضی! میثم با حرف‌های قشنگ و وعده‌هایی که به اینجانب اطلاعات بود، تصور اینجانب را از حیات عوض کرده و ما قصد داشتیم یک حیات رؤیایی بسازیم زندگی‌ای که پر از عشق باشد اما نشد چون خیلی زود فهمیدم حرف‌های او پوچ بوده هست البته این‌ها را بعد از عقد فهمیدم. به عنوان مثال، او خود را صاحب یک مغازه فرش‌فروشی جا زده بود اما بعد معلوم شد آنجا مال پدرش هست و حتی او مخالفت خانواده‌اش را هم با ازدواج ما پنهان کرده بود. میثم رو به مائده کرد و گفت: اینجانب به تو دروغ نگفتم اینجانب واقعاً می‌خواستم یک حیات رؤیایی برای تو و خودم بسازم اما شرایط اجازه نداد. اینجانب مقصر نیستم تو خودت می‌بینی که اینجانب حرفه دائمی ندارم. قرار بود پدرم آن فرش‌فروشی را به اینجانب بدهد ولی الان می‌گوید باید شاگرد مغازه‌اش باشم اینجانب هم مجبورم گوش کنم چون اینجانب تحمل سختی و مشقت را ندارم. مائده گفت: آقای قاضی! ما الان حدود ۵ ماه هست که عقد کردیم و الان که می‌ خواهیم جشن عروسی بگیریم، خانواده میثم گفتند باید در طبقه بالای خانه آن ها حیات کنیم اما اینجانب مخالفم و می‌خواهم یک خانه مستقل داشته باشم اینجانب با مادرشوهر یک جا حیات نمی‌کنم آیا این توقع غیرمنطقی‌ای هست که خانواده میثم قبول نمی‌کنند؟ قاضی گفت: دخترم مگر قبل ازدواج راجع به این مسائل با هم صحبت نکردین و به توافق نرسیدین؟! مائده گفت: نه جناب قاضی اما میثم به اینجانب قول اطلاعات بود که هر کاری لازم باشد، برای خوشبختی اینجانب انجام دهد و اینجانب به این حرف میثم اعتماد کرده بودم. میثم هم گفت: اینجانب قول دادم که برای تو حیات خوبی صحیح کنم ولی مگر نمی‌بینی اینجانب الان پول ندارم. فکر می‌کردم می‌توانم با شاگردی، یک حیات خوبی برای تو بسازم اما الان با این تورم و این وضعیت بد اقتصادی نمی‌توانم این سختی‌ها را تحمل کنم. پدرم هم به شرطی آن فرش‌فروشی را به اینجانب می‌دهد که به حرفش گوش بدم. آقای قاضی مگر گوش دادن به حرف پدر مادر بد است؟ شما به همسرم بگویید تا کوتاه بیاید و زندگی‌مان را خراب نکند. ما همچنان اول طریق هستیم. شرط داشتن یک حیات خوب برای ما این هست که فعلًا در طبقه بالای خانه پدری‌ام حیات کنی تا چند سال دیگر که بتوانم حیات بهتری برایت صحیح کنم و خانه مستقل بگیرم. اگر گوش نکنی، اینجانب مجبور می‌شم تو را طلاق بدهم چون اینجانب تحمل سختی را ندارم. اینجانب برای سختی ایجاد نشدم. آن موقع فکر می‌کردم می‌توانم اما الان متوجه شدم بدون یاری پدرم نمی‌توانم حیات کنم. مائده با تعجب و عصبانیت گفت: پس اینجانب هم مهریه‌ام را که ۹۰۰ سکه است، اجرا می‌گذارم و می‌اندازمت زندان. میثم با شنیدن این حرف‌ها عصبی شد و گفت: خانه پدری اینجانب که از خانه کهنه و پایین شهر پدر تو خیلی بهتر هست باید خیلی هم از ما متشکر باشی که می‌توانی در چنین خانه بزرگ و مجللی حیات کنی. مائده گفت: آقای قاضی! حرف آخرم این است. میثم یا باید برایم خانه مستقل بگیرد یا اینجانب هم طلاقم را می‌گیرم. این حرف‌ها بین میثم و مائده ۲۲ ساله منجر شد جر و بحث بالا بگیرد و با ورود بموقع قاضی چند دقیقه‌ای سکوت حاکم بر جلسه شد. قاضی که باتجربه بود گفت: به همین زودی حکم طلاق را صادر نمی‌کنم شما باید دو ماه به کلاس مشاوره بروید تا بلکه دست از این لجبازی‌های کودکانه بردارید و زندگی‌تان را بخوبی بسازید. شما همچنان جوان هستید. بعد از انتها کلاس‌های مشاوره اگر مشکل‌تان حل نشد و نظر مشاور بر جدایی بود، حکم طلاق را صادر می‌کنم.

تحلیل پرونده طلاق

در تحلیل این پرونده طلاق گفت: متاسفانه عدم آشنایی صحیح و عدم صداقت برای ازدواج این روزها منجر شده زوج‌های جوان خیلی زود به طلاق برسند. در این پرونده آن چیزی که خیلی نمایان بود ناآگاهی از معیار‌های صحیح ازدواج، نداشتن بلوغ و ثبات شخصیتی برای ازدواج، عدم استقلال مالی، نداشتن مقصود در زندگی، ضعف در مهارت‌های حیات مشترک هست که منجر شده این زوج حقیقت حیات مشترک را نبینند و دچار ایرادات زیادی شوند. از طرفی مخالفت خانواده‌ها و سن اندک این زوج منجر شده حیات برایشان سخت‌تر شود و نتوانند ایرادات را حل کنند خواسته مائده خواسته درست هست اما با توجه به وضعیت میثم این خواسته توانایی عملی شدن ندارد که مائده باید به این مسأله قبل از ازدواج توجه ویژه‌ای می‌کرد. با این حال اگر این زوج با صداقت تمام با هم گفت‌وگو کنند و ماهیت حیات مشترک را درک کنند می‌توانند با کمی گذشت حیات خوبی داشته باشند. به شرط آن که میثم و مائده با خانواده‌های خود صحبت کنند و از آن ها بخواهند دخالت نکنند و اجازه بدهند خودشان حیات کنند و مشکلاتشان را خودشان حل کنند.